عطر یاس

و خدایی که در این نزدیکی است...

عطر یاس

و خدایی که در این نزدیکی است...

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

آقای لبخند زده :)

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

آقای چرخ و فلکی قد متوسطی داشت.لاغر بود.میانه ی سرش هم کمی خالی شده بود!یک چرخ و فلک کوچک داشت.از همان هایی که با دست می چرخیدند!آقای چرخ و فلکی و چرخ و فلکش در ساعت های مختلف روز از این پارک به آن پارک می چرخیدند و آخر شب به پارک نزدیک خانه ی مادربزرگه میرفتند!سالهای آخر ابتدایی بودم.از همان خیال هایِ کاذبِ بزرگ شدن در سرم بود اما به بهانه ی اینکه خواهر کوچکترم از تنها سوار چرخ و فلک شدن خوف دارد،من هم سوار میشدم!همین که سوار میشدیم،آن غول نه چندان عظیم الجثه که آنروزها در چشمان ما خیلی هم بزرگ می نمود،با دستان آقای چرخ و فلکی به راه می افتاد...می چرخید و می چرخید ...من سرم را بالا میگرفتم.سمت آسمان خدا...هر بار که چرخ و فلک به نقطه ی اوج خود میرسید،گویی در آسمان رها میشدم...و صدای آقای چرخ و فلکی مدام در گوشم تکرار میشد :((لبخند بزنین،لبخند:)) و خواهر کوچکترم و بقیه ی بچه ها که فکر میکردند اینکار جزوی از قوانین و قواعد آن غول قوی پیکر است،مدام لبخند میزدند،می خندیدند،حتی آن پسرکوچولو که تنها سوار شده بود،قهقهه میزد...در میان لبخندهایمان،به یک ستاره ی آسمان خداجان اشاره کردم و به خواهرکوچولوی سه ساله ام گفتم:ببین،اون ستاره ی شازده کوچولوعه...چون من باهاش دوستم میذاره ستاره شو ببینم!و در هر دور دیگر با خواهرم برای شازده کوچولو دست تکان داده بودیم...و بچگی کرده بودیم...وقتی تمام شد و پیاده شدیم،خواهرم روکرد به آقای چرخ و فلکی و با همان ادبیات غلط و غلوط بچگانه اش  گفت:ممنون آقای لبخندزده:)

چند شب پیش از کنار پارک کودکی ام گذشتم .وسایل جدید و برقی آورده بودند.دیگر خبری از چرخ و فلک دستی آقای لبخندزده نبود! ولی خب من هیچوقت لبخندهای روی چرخ و فلکش از یادم نمیرود...و شازده کوچولو دوست کودکیم را...آقای لبخند زده همچنان لبخند زده باقی مانده و خواهد ماند...حتی اگر چرخ و فلک های برقی،جای چرخ و فلکش را بگبرند...



برگرفته شده از وبلاگ آجیم:))))

 pelake114.blog.ir



  • فاطمه صالحی